اندر احوالات اتوماچ شهر من!
اندر احوالات اتوماچ شهر من!
ادامه...
4.رارنده اتوماچ،خسته و کوفته از پشت فرمون نشستن...(چون شغلشو دوست نداره،همش موج منفیه!).مادر و دو فرزندش با سه تا چمدون کوچیک،تو ایستگاه منتظر بودند.ایستگاهی برهوت که سالی یه موتور گازی از اونجا رد میشه!
رارنده وقتی به اونا رسید،سوارشون نکرد و با خشونت گفت:مگه من بارکشم؟!
اما به ایستگاه دانشگاه که رسید،چندتا دختر فکلی رو که اتفاقا چمدون هم داشتن رو با لبخند ژکوند،سوار کرد!
چی بگم والا؟!
[ یادداشت ثابت - دوشنبه 91/11/10 ] [ 12:4 صبح ] [ ]
نظر